پیرامون جشن کشتی دوستی بر رودخانه اروند به بهانه آغاز هفته دفاع مقدس

۳۱ شهریور ۱۳۹۷ | ۰۹:۴۷ کد : ۱۹۰۵ رویدادها
تعداد بازدید:۳۰۱۴

 دکتر حبیب احمدزاده در ۲۷ مهرماه سال ۱۳۴۳ در آبادان متولد شد. او فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی و دکترای پژوهش هنر و اکنون از اعضای هیأت علمی دانشگاه هنر است. از جمله فعالیت های او در عرصه ادبیات و هنر پایداری می توان به چند کتاب و چندین فیلمنامه اشاره کرد. حبیب احمدزاده هم در وادی عمل و هم در عرصه های مطالعاتی، جنگ و دفاع مقدس را به خوبی دیده و لمس کرده؛ همین بهانه ای شد که از ایشان بخواهیم به مناسبت هفته دفاع مقدس مطلبی برای درج در سایت دانشگاه بنویسد. یکی از فعالیت های ایشان در زمینه دفاع مقدس جشنی با عنوان کشتی دوستی بود که به همراه کیومرث پوراحمد، پرویز پرستویی، مرتضی سرهنگی و سعید سیاح طاهری در سی‌امین سالگرد جنگ ایران و عراق، با کمک هنرمندان سینمای ایران و مردم شهرهای آبادان و خرمشهر، با شرکت کودکان عراقی شهرهای بصره و فاو و کودکان ایرانی بر روی رودخانه مرزی اروندرود برگزار شد. مطلب حاضر پیرامون این جشن است که همچون دیگر نوشته های احمدزاده، خواندنی است:

کشتی ستاره آبادان

حبیب احمدزاده

رابطه‌ی همچو منی با دریا و رودخانه‌ی مرزی، رابطه‌ی بس عجیبی است که تاکنون فرصت کافی پیدا نکرده‌ام به‌درستی ابعاد آن را در خود شناسایی کنم. شاید این ارتباط همه‌ی ما خوزستانیان و جنوبیان دریانشین باشد؛و هر کس به نوعی از این بیکران آب ارتزاق و شاید سدجوع مینماید و هرکس با قصه‌ی خاص که از آن گریزی نداشته.

 شاید درست 54 سال پیش، من کمی پایین‌تر از آخرین مصب دریایی خلیج‌فارس، در شهر آبادان و در کنار رودخانه‌ی مرزی بین ایران و عراق به‌دنیا آمدم؛ رودخانه‌ای با عرضی متغیر بین 400 تا 700 متر که عراقی‌های آن‌سوی، شط‌العرب و ما ایرانی‌های این‌سوی، اروند می‌خوانیمش.

هشت سال، فردی به نام صدام جنگی به‌بهانه‌ی این‌که چرا ایرانی‌ها این رودخانه را اروند می‌خوانند به‌راه انداخت و در تمام این مدت آب این رودخانه‌ی شیرین، بی‌توجه به نام‌گذاریِ عربی یا فارسی‌اش، به راهِ خود ادامه داد و بیهوده به دریای شور می‌ریخت. من در کوچه‌ای در کناره‌ی این رودخانه به‌دنیا آمدم که اگر تنها هزار متر آن‌سوتر زاده می‌شدم، اکنون نه برای هم‌وطنان ایرانی بلکه برای هم‌وطنان عراقی‌ام این مقاله را می‌نوشتم. دقیقا به همین سادگیِ برگ‌زدنِ این صفحه به صفحه‌ی بعد توسط شما. در 15سالگی متوجه شدم که این نام‌گذاری‌ها باعث چه جنگ‌هایی در جهان شده.

در 15سالگی و در شروع جنگ، کشتی پدرم در رودخانه‌ی اروند ناپدید شد و تا 30 سال هرگز اثری از آن یافت نشد. در خانواده‌ی ما یک مفقودالاثر همیشگی وجود داشت و آن هم کشتی «ستاره‌ی آبادان» بود. پدرم که به ناخدا حیدر مشهور بود، تا پیری‌اش هنوز چشم امیدی به پیدا شدن کشتی‌اش داشت، انگار که از ترس  فرزندی را در میانه‌ی آتش و خون جنگ، رها کرده و این کابوس هرگز رهایش نمی‌کرد.

البته یک بار برای استثنا در تمام عمر این دریا ، مردمانی چندسالی از این دریا از عمد صیدی نکردند ،درست در سال آخر جنگ یک هواپیمای مسافربریِ ما بر فراز خلیج‌فارس سرنگون شد و 290 مسافر غیرنظامی کشته شدند و به فرماندهِ ناو (وینسنس)، که به پشتیبانی از صدام در آب‌های دریایی ما حضور پیدا کرده بود، مدال افتخار هم دادند. در این ماجرا جسد دهها تن از این شهدا هرگز پیدا نشدند و خانواده های آنان برای اولین بار خوردن ماهیان دریا را تا مدتها تحریم کردند، شاید که ماهی از تناول شده خود از پیکر پاک این شهیدان و عزیزانشان سدجوع کرده باشد. و من همیشه به پدرم زدن این هواپیما و دادن این مدال را مثال می‌زدم تا با نسبتی جدید از بار گناهِ نکرده‌ی رهاکردن کشتی‌اش کاسته شود.

من مدالی برای او نداشتم، ولی آن‌قدر از بصره تا دهانه‌ی رودخانه‌ی مرزی را گشتم تا بالاخره کشتی‌اش را غرق‌شده در میانه‌ی رودخانه پیدا کردم. عکسی با سونار از آن گرفتم و در بستر بیماری برایش بردم. لبخندی زد. اکنون عکس کشتی بر سنگ مزار او نقش بسته و کشتی هنوز در میانه‌ی رودخانه آرمیده. سال بعد، در سی‌امین سالگرد جنگ، به‌یادبود کشتیِ ناکام پدر و همه‌ی کشتی‌ها و آرزوهای ناکامِ آدم‌هایشان و مردمان دو سمت رودخانه، کودکان عراقی و ایرانی دو سمت رودخانه را به جشنی بزرگ دعوت کردیم؛ جشنی بر روی رودخانه و درست بر عرشه‌ی یک کشتی زیبا. وقتی در میان هلهله و شادیِ کودکانِ دو سمت رودخانه و فارغ از نام‌ها، کشتی دوستی از فراز کشتی پدرم می‌گذشت، هیچ‌کس نمی‌دانست که چگونه در آن قعر رودخانه، کشتی پدرم همچون ققنوسی باز سر از آب به‌درآورده و بهتر از گذشته به راهش ادامه می‌دهد.

اکنون یاد گرفته‌ام که ما ایرانیان فارس زبان به این مایع حیات بخش «آب»و عرب زبانان  به عربی  «ماء» مینامندش و انگلیس زبانان «واتر» ش  می‌گویند، من نیز می‌توانم به رودخانه‌ی مرزی شهرم «اروندرود» بگویم و دوست عربم در آن‌سوی رودخانه «شط‌العرب». و هرکدام نیز با جدیت به این اسم‌ها عشق بورزیم، ولی به مانند بچه‌ها بر سراین کلمات دعوا هم  نکنیم. من که یاد گرفتم، کاش صدام‌ها نیز این را یاد بگیرند.


( ۴ )