بارقه شمس در آینه مولانا

۰۸ مهر ۱۳۹۷ | ۱۴:۴۶ کد : ۱۹۲۷ رویدادها
تعداد بازدید:۲۹۷۹
بارقه شمس در آینه مولانا

 

به بهانه روز بزرگداشت شمس تبریزی و مولانا جلال الدین محمد بلخی

نویسنده: دکتر نظام الدین نوری کوتنایی عضو بازنشسته هیات علمی دانشگاه هنر

جلال الدین به طرز بی سابقه ، لااقل کم نظیری غزل و تصوف را به هم آمیخته، مفاهیم عرفانی را با زبان غنایی و عاشقانه ای ادا کرده است که جذب و هضم آن جز برای طبایع خاص، طبایع ظریف و نادر پسندی که در موسیقی و غنا روحانیتی جستجو می کنند دشوار می گردد.

دیوان غزلیات عطار و عراقی محتوی همان مطالب عرفانی دیوان شمس تبریزی است . تار و پود هر سه آنها از افکار صوفیانه و تغزلهای عاشقانه ترکیب یافته است. با این تفاوت که در زبان جلال الدین محمد تصوف به شکل شور و جذبه های عشقی درآمده، و قیافه هیجان روحی گرفته است.

نه در غزلهای هیچ عاشق شوریده ای این شور، این امتزاج عشق و فلسفه ، این بی اعتنایی به هر چه که عشق نیست دیده می شود و نه در دیوانهای غنایی هیچ صوفی مجذوبی.

مطلب قابل توجه این است که غزل ساده یعنی اشعاری که فقط عواطف و غرایز انسانی را شرح دهد در دیوان شمس تبریزی فراوان نیست . با آنکه زبان زبانِ غزل و از عشق و مستی لبریز است، اندیشه عرفانی و جهش روحانی در آن محسوس می باشد، بیشتر از عطار جنبه غنایی دارد و پیش از عراقی جنبه معنوی، سیر به طرف امور روحی آن مفهوم تر است . بیان مطالب عرفانی و اشارات لاهوتی آن به سبک ساده متصوفین نیست، با شور یک بشر عاشق دیوانه توام است.

امروز در این خانه همه بوی نگارست

                                زین بوی بهر گوشه نگاریست عیانی

خون در تن من باده صرفست از این بوی

                                هر موی ز من هندوی مستی است ستانی

آدم مست در حال مستی حرف می زند، آنچه حس می کند می گوید ، از استدلال و تعقل خبری ندارد ، نمی توان پی جمله و کلمه بگردد، یا صغری و کبری بچیند، ضرورتی غیر ارادی او را به نشان دادن اشباحی که در مغز متهیج وی پیدا شده است می کشاند.

از خواندن این بیت همین گونه حالت از جلال الدین محمد استنباط می شود: او با فکر آرام و حسابگری جمله ها را سبک و سنگین نکرده است، تا به این نتیجه رسیده باشد که برای بیان حالت مستی خود گفتن جمله " من از این بو مست شدم"  کافی نیست و برای نشان دادن حد اعلای مستی باید بگوید " خون در تن من باده صرفست از این بوی" ... خواندن دیوان شمس پیوسته این احساس را می پروراند که مولانا پی جمله نمی گردد، حالتی را در خود می یابد می خواهد آن را بگوید آنچه می گوید خود را چنان پنداشته است. ابیات زیادی در دیوان شمس هست که این معنی را نشان می دهد : بیخودی، تفویض مطلق و لبریز شدن از عشق .

خود پی نبرده ای تو که رگ دار نیستم

                                     گر می جهد رگی بنما، تاش بر کنم

در بیان اندیشه های عرفانی زبان مولانا از شور مستی و عشق جوش می زند. از آن باده ای که او مست شده است و باز هم می خواهد، اگر یک کاسه به دریای شور بریزند مبدل به آب حیات می شود و اگر به آسمان رطلی بپاشند ماه و زهره مست شده چون مرغ فرود می آیند.

آنچه در دیوان شمس فتان و جذابست هنر شعر نیست حتی می توان گفت سر قوت و کشش آن مفاهیم عرفانی هم نیست بلکه این نکته دقیق و مهم است که غزلهای آن سیم نقاله ای است که ما را به اقطار مجهوله یک دریای طوفان زده می برد تارهای پر از نغمه ای است که انگشتان تب داری آن را به نوا آورده: قلب پر از ضربان و آینه جان پر از عشق و شور مولاناست.

کمتر شاعری است که اشعار او تا این درجه آینه روح او بوده و هنر شعر سهمی در ترکیبات آن نداشته باشد. از این حیث فقط شاید رباعیات معدود خیام را بتوان با اشعار جلال الدین محمد قیاس کرد . با آنکه دو گوینده در دو قطب مخالف قرار دارند ولی وجه مشابهت و قیاس این است که رباعیات خیام نیز صد در صد آینه جان اوست . با این تفاوت که در اشعار خیام اندیشه و ارتعاش یک روح پر از قلق، پر از واقع بینی و بالنتیجه یاس آمیز هست و در دیوان شمس تبریزی گردبادی از جذبه و شور به حرکت آمده است که اندیشه و هنر و هرگونه تعقل را در هم پیچانیده و با خود می برد " می برد آنجا که خاطر خواه اوست" او سراسر امید است، امید او در عشق .

این موج گرم و خروشانی که در غزلیات شمس تبریزی احساس می کنیم ناشی از این نیست که از اندیشه های فلسفی برخاسته است بلکه در جلال الدین چیزی نامحسوس تر و غیر قابل لمس تر و قوی تر به کار افتاده است.

عشق محور دایره پهناوری است که دیوان شمس تبریزی و حتی مثنوی در آن " سرگردانند " ماهیت این عشق بر ما پوشیده است زیرا از تمام خصوصیات و اوصافی که تاکنون برای عشق گفته اند مجرد است. از حدودی که برای عشق های سرکش و بشری گفته اند دور می شود. ما فقط همهمه دریا را می شنویم ولی آن را نمی بینیم .

وی در آثارش صدها مطلب ارزنده درباره معارف عمومی ، الهیات و ارزیابی موجودیت انسانی مطرح کرده و درباره این مطلب سخنان گوناگون و اندیشه های متعدد ابراز نموده است.

با دقت کافی در آن مطالب این حقیقت روشن می شود که منظور اصیل جلال الدین و یگانه هدف او نشان دادن راههای تصفیه و تزکیه روح برای رهسپار شدن به سوی خداست که این نوع طرز تفکر با آیات و روایات فراوانی استشهاد شده است.

آیا شمس تبریزی است که جلال الدین را ساخته است:

چقدر دور از حقیقت است که شعله های یک انبار بنزین را معادل شعله های کبریت بدانیم که به انبار بنزین نزدیک شده است و آن را به آتش کشیده است.

درست است که شمس تبریزی دارای آن ماده احتراق بوده است ولی در طول زندگانی به هزاران نفر عالم و جاهل نزدیک شده است، چرا تنها موجودی که از ملاقات شمس زبانه کشیده جلال الدین رومی بوده است ؟ آیا این حقیقت دلیل آن نیست که خود جلال الدین شخصیت روحی بسیار والا و ارجمندی داشته است؟ اینک این مسئله پیش می آید که جلال الدین از شمس تبریزی چه گرفته است؟

می گوییم:

برای روح انسان لحظاتی پیش می آید که ممکن است یک حادثه معین تمام دریاهای روح او را به تلاطم آورد، این حقیقت او نظر روانی قابل انکار نیست، این لحظات روحی را با هیچ کلمه ای نمی توان توصیف کرد به جز اینکه بگوییم:

( لحظاتی است که تمام شخصیت پذیرنده انسان با هر دو سطح ظاهری و عمیقش در پشت پرده چشمش حادثه ای را تماشا می کند، یا کلامی را می شنود)

به نظر می رسد که ملاقات شمس تبریزی با جلال الدین لحظات روانی مزبور را ایجاد کرده است ولی روان و مغز و اندیشه و وجدان جلال الدین بوده است که با مشاهده شمس آن لحظات را نمودار ساخته است.

انقلاب روحی یک فرد ممکن است جوامعی را منقلب سازد.

اگر کمی در تاریخ انقلابات بشری به سیر و سیاحت بپردازیم خواهیم دید که اغلب انقلاب روحی فرد بوده است که به انقلاب جوامع منجر گشته است. به این معنی که گاهی یک پدیده معین که برای اغلب مردم قابل هضم و تحمل بوده به یک نفر آنچنان ضربه وارد می سازد که قشرهای روحی او را کنار زده نیروی فوق العاده عجیبی را در او ایجاد میکند به طوری که می تواند هر نیرو و سدی را که در مقابلش قرار گرفته است بشکند و عبور کند.

دیدار " شمس " و غروب همیشگی او اثر عجیب از سوز و گرمی حال و استغراق عشق در مولوی پدید آورد که در جزر و مد گاهی با شدت التهاب بحران ، و گاهی با سرپوش تحمل و شکیبایی و در پرده انس و صحبت یاران همدم و دوستان عارف پاک دل همچنان تا آخر عمر او که پایان نظم مثنوی شریف است دوام و استمرار داشت .

مولوی پس از ناپدید شدن " شمس " مدت هفت سال 652-635 با جوش و خروش در آتش فراق می سوخت شب و روز یک لحظه قرار و آرام نداشت در به در و کوی به کوی در پی گمشده خود می گفت و نشانی از او نمی یافت به همین قصد دوبار آشفته وار از قونیه به دمشق سفر کرد و چند ماه همه جا را جست و جو نمود و پرتوی از آن آفتاب روح تاب نیافت و بار دوم نومیدتر و بی قرارتر از اول به قونیه بازگشت اما به قول سلطان ولد آن شمس را که می جست در وجود خود یافت .

در این مدت اکثر اوقات مولوی به حالت رقص و سماع و ساختن شعر و سرود و ترانه های آتشین می گذشت، اکثر غزلیات پر سوز و گداز مستانه دیوان کبیر محصول همان هفت سال بحران احوال اوست .

و باز چنین بر می آید که آن جلوه ها که از عشق و فراق " شمس " بر وی دست داد، چشم بندی غیب و تازیانه سبب سازی و شوق انگیزی آسمانی بود که بر سمند بادپای طبع مستعد مولوی فرود آمد تا " گنبدی کرد و ز گردون در گذشت" او را به جایی رسانید که آن همه آثار جاودانی از طبع و ذوق سحر آفرین وی برون جوشید ، و جهان شعر و ادب و عرفان سرمایه بی پایان، و صفا و طراوت و تازگی بی نهایت بی زوال بخشید. اما آن غم و شادی که مولوی را دست داد از نوع غمها و شادیهای عامه بشر نبود و بدین سبب درک حال او از فهم و وهم عمومی خاصه جماعت افسردگان دل مرده ره به عالم معنی نبرده بیرون است و این خود حالت گرمی و سوز دیگر است که روحهای سرد خالی از ذوق و عشق هرگز آن را در نمی یابند .

                        در نباید حال پخته هیچ خام                                      پس سخن کوتاه باید والسلام      


( ۵ )